منوي اصلي
موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
تعداد بازديدها :


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 7505
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



طراح قالب

Template By: NazTarin.com


درباره وبلاگ

اگر در وب سایت ما ثبت نام کنید میتوانید داستان های عاشقانه خود را برای ما بفرستید و ما داستان را با نام شما ثبت کنیم
لينك دوستان
»  قالب وبلاگ
»  پیوند جدید
»  فندک برقی سیگار لمسی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان و آدرس yousef0098.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» گریه مادر
پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم! پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟ پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی!yousef0098.loxblog.com
نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در چهار شنبهبرچسب:, توسط yousef | لينك ثابت |
» عروسک بافتنی
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیزباهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمدپیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آنهم چیزی نپرسددر همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روزپیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفعورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش بردپیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد درجعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانمویک عروسک ببافم.پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفتاین همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده امyousef0098.loxblog.com
نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در چهار شنبهبرچسب:داستان, توسط yousef | لينك ثابت |
» دیگه توبه کردم

توبه کردم که غروبـا رو نبینمتوبه کردم که دیگه با تـو نباشمدل ندم دیگه بهتــــ، ازت جدا شمکنج ِ قلبـم واسه ی تو جا نزارمقـول مردونمو زیر ِ پـا نزارمتوبـه کردم دیگه چشمــاتو نبینمدیگه پـای حرفای دلتـــ نشینمعکس ِ چشمـای تو رو دیگه نبوسماگه حتی توی تنهـایی بپوسمتوبه کردم که غروبـا رو نبینمدیگه هیچوقتـ لب ِ دریـا ننشینمهمه ی خاطره هاتو دور بریزمدیگه هیچوقتــ بهت نگم عزیـزمتوبه کردم واست آسمون نباشمدیگه خورشیدتـ نشم، نور نپاشمبزنم حرف دلـم رو دیگه این بار:برو دوسِتــ ندارم... خدانگهـدار...

yousef0098.loxblog.com
نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در چهار شنبهبرچسب:توبه, توسط yousef | لينك ثابت |

»