داستان
منوي اصلي
موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
تعداد بازديدها :


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 26
بازدید کل : 7515
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


طراح قالب

Template By: NazTarin.com


درباره وبلاگ

اگر در وب سایت ما ثبت نام کنید میتوانید داستان های عاشقانه خود را برای ما بفرستید و ما داستان را با نام شما ثبت کنیم
لينك دوستان
»  قالب وبلاگ
»  پیوند جدید
»  فندک برقی سیگار لمسی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان و آدرس yousef0098.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» مرد نابینا

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به اوانداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشتو تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترککرد.عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشتو متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه واسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگراو همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم



yousef5.mihanblog.com
نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در یک شنبهبرچسب:, توسط yousef | لينك ثابت |

»